Darkson

Ayhan_mihrad@ Atilla_z2@ شاید یک شهروند معمولی..

بدرود؟
10:41 1404/4/31 | Ayhan_mihrad

یکی بود که از اون اولش می‌گفت، تا اخرش باهات می‌مونم! 

_نمردیم موندنت رو هم دیدیم! 

باشه بابا خودتو خسته نمی‌کردی. قرار بود رفیق نیمه‌راه باشی خب از همون اول نباید می‌اومدی! 

. غریبه بود. 

. آشنا شد. 

. رفیق شد. 

. دوست شد. 

. عشق شد. 

. زندگی شد. 

. بد شد. 

. رد شد. 

. دور شد. 

. محو شد. 

. تموم شد.. 

اره دیگه تموم شد. 

اما حالا که تموم شد بهتره.. مگه نه؟ 

درسته که نبودش سخته، آرامش نداری، بهش عادت کرده بودی.. 

اما الان.. آزادی.. 

دیگه فکرت درگیر نیست، استرس نداری. 

خودتی و خودت به سلامتی خودت و زندگیت! 

بیخیالش. 

*افکارِ یک آزادی خواه در قفس*

Ayhan_mihrad

_دمتون گرم. 

درباره

درود، آیهان هستم. داستان، رمان، فیکشن می‌نویسم. تشکر از نگاه های گرمتون. ❄

 

 

 

 

قدرت گرفته از بلاگیکس ©