Darkson

Ayhan_mihrad@ Atilla_z2@ شاید یک شهروند معمولی..

مهمانی پشت پنجره

---

شروع رمان:

همه‌چیز از لحظه‌ای شروع شد که صداهای خنده از طبقه‌ی بالا، پرده‌ی شبِ تنهایی‌ام را پاره کردند. واحد ۳۴، همون که همیشه ساکت بود، اون شب روشن بود — نه فقط از نور لامپ‌ها، بلکه از برق چشم‌هایی که تا دیروقت بیدار مانده بودند.

من پشت پنجره ایستاده بودم. نیمه‌پنهان در تاریکی، نیمه‌محو در حسرت. و مهمانی، انگار نه برای خوش‌گذرونی، که برای فرار از چیزی آغاز شده بود. هرکس وارد می‌شد، نگاهی به پشت سر داشت. طوری که انگار جهان بیرون، تهدیدی بود که توی هر لیوان شراب، به تعویق افتاده بود.

تا اینکه "او" آمد. کسی که نمی‌دانستم از کجا پیدایش شده، اما انگار قرار بود سرنوشت همه را بهم گره بزند — از جمله‌ی من، که اصلاً دعوت نبودم...

Ayhan_mihrad